دلم گرفته

ساخت وبلاگ
سلام از آدم تنبلی که مثلاعزمشو جزم کرده بود تا بنویسه اما ننوشت.تقریبا 4ماهه که اومدیم تو این خونه دارم بهش عادت میکنم.روزا چه شتابی گرفتن نه؟از دختری بگم که تو تیرماه کلاس ریاضی و ژیمناستیک نوشتمش و به لطف باباش و البته کرونا 12 جلسه ورزش رو7 جلسه رفت ریاضی از 4 جلسه 1 جلسه کلا پولم حروم شد رفت.تولدش رو هم تو اوایل شهریور خونه ی مامان گرفتیم .از این گچ رنگی مو براش گرفته بودم و خط چشم رنگی که آوردش برا تولد بچه ها هم موهاشونو رنگ کردم یه کیک گرفتم و بادکنک فویلی عددتولدش.چالش تیک تاکی که رقم تولد قبلش رو قیچی میکنه و عدد جدید رو میاره.باباش هم ساعت هوشمند براش گرفته بود.مامان هم قورمه سبزی و مرغ و بادمجون درست کرده بود.دختری رو کلاس شنا ثبت نام کردم و ساعت7تا 9 شب می رفتیم 10 جلسه بود و مربیش عالی بود فک نمیکردم دختری هم مثل خودم این همه استعداد شنا داشته باشه عالی بود بنظرم.الانم که 5شنبه ها کلاس رقص کیپاپ میره و هنوز تا این لحظه یه مسافرت نرفتیم .از فردا کلاسهامون بطور جدی شروع میشه و تا آخر اسفند ادامه داره و البته خوبیش اینه که آنلاینه و چندتاش حضوریه.نمیدونم چرا اینقدر آدم گریز شدم .تحمل کسی رو ندارم.از وضعیت جسمانیم بگم که 2ماه پریودهام عقب میوفتاد من که28تا25 روزه بودم شدم 35و38 روزه درد هم داشتم رفتم سونوگرافی و معلوم شد یه کیست 5سانتی در سمت راستم هست دکتر گفت احتمالا با قرص دفع بشه .فشارم هم همش پایینه 7رو5 هست .به خودم خیلی وقته نمیرسم تنها کاری که کردم رفتم موهامو مصری زدم و ازون حالت درازی و بی قوارگی موهام دراومد گرچه دلم میخواد رنگ کنم چون دیگه خیلی سفید داره مخصوصا شقیقه هام.الان موهام 3 رنگه سفید و مشکی و قهوه ای که برا عید رنگ کردم اصلا یه چیز افتضاحیه که ن دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 16:56

سلام .چقدر دوست داشتم بیام ونیومدم.امروز اینقدر دلم گرفته بود که گفتم بهترین کار نوشتنه.گریه میکنم از صبح البته دوره پی ام اسمه.دلیل دیگش سومین سالگرد پر کشیدن خواهر جوانم نزدیکه و حالم بد.اازین چند وقته یه خلاصه بگم :از شهریور که کلاسامون شروع شده بیشتر کلاسها عصره و من بامدیرمون صحبت کردم وگفتم اگه بامدیر عامل صحبت کنید ماهم بعدازظهرها بریم خونه خیلی خوبه چون بعضا بعضی از کلاسها تا ساعت6بعدازظهره وخوب منطقی نیست تا اون ساعت ماسرکار باشیم.ایشونم خدا خیرش بده صحبت کردند و من بعدازظهرها میرم خونه.خیلی خوبه خداروشکر.دیگه اینکه خانواده ی شوهری اوخر ابان ماه پس از تحمل زیاد اومدن تهران البته برادرشوهری رو از خونه قبلی و نوساز 4سال ساخت بلند کردند و کلی بهونه که ما دیگه نمیتونیم شهرستان زندگی کنیمو....اومدن تهران .مارو هم دعوت کردند.البته شب چله هم دعوت کردند که بعد2ساععت ونیم ترافیک وشلوغی رسیدیم خونه شون.دیگه یه اتفاق جدید اینکه بالاخره دامادمون با یه خانم کارمند بانک مزدوج شدند.ارتباط این خانم با بچه ها عالیه و بچه ها دوستش دارندالانم یه خونه نزدیک مامان اجاره کردند3خواب 500میلیون پیش ماهی10م کرایه150متر خونه.که احتمالا بچه ها رو ببره پیش خودش.البته چون خانم کارمند هستن قرارشد داماد صبح بچه ها رو بیاره پیش مامان عصرها هم بیان دنبالشون وببرشون خونه .بالخره ایشون هم سروسامان گرفتند خداروشکر.دیگه از روابطم با شوهری بگم که همچنان خیلی خوب نیست .فقط وفقط بخاطر وضعیت جامعه.اون دلش میخواد من پول خرج کنم و بخدای احدوواحد خرج میکنم مثلا همین پریروز رفتم واسه دختری که شنبه تولد دعوته لباس وکادو گرفتم حالا شانش آوردم که شلوار داشت.یه بادی براش خریدم298تومن .خب با دریافتی6تومن اینا واقعا ز دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 16:56